حرف های دلنشین من و تو

موشی در خانه صاحب مزرعه خود  تله موشی دید و به مرغ و گاو و گوسفند خبر داد  همه آنها گفتند تله موش مشکل توست به ما ربطی نداره

از قضا و اتفاق  ماری در تله افتاد و همسر مزرعه رو نیش زد !واو مریض شد .

با این اتفاق  مرغ رو سر بریدن و برایش سوپ درست کردن ،

گوسفند را برای عیادت کنندگان سربریدن

گاو را برای مراسم ترحیم همسر مزرعه دار سر بریدن

 و در این مدت موش از سوراخ دیوار نگاه میکرد و به مشکلی که به دیگران ربط نداشت فکر میکرد.

 

                                              بنی ادم اعضا یکدیگرند                                    که در آفرینش زه یک گوهرند

[ شنبه 10 تير 1391برچسب:, ] [ 17:17 ] [ مرتضاااااااا ]

روزی مردی به سفر میرود و به محض ورود به اتاق هتل ، متوجه می شود که ان هتل به کامپیوتر مجهز است . تصمیم میگیرد به همسرش ایمیل بزند . نامه را مینویسد اما در تایپ ادرس دچار اشتباه میشود و بدون اینکه متوجه شود نامه را میفرستد . در این ضمن در گوشه ای دیگر از این کره خاکی ، زنی که تازه از مراسم خاک سپاری همسرش به خانه باز گشته بود با این فکر که شاید تسلیتی از دوستان یا اشنایان داشته باشه به سراغ کامپیوتر میرود تا ایمیل های خود را چک کند . اما پس از خواندن اولین نامه غش میکند و بر زمین می افتد . پسر او با هول و هراس به سمت اتاق مادرش میرود و مادرش را بر نقش زمین میبیند و در همان حال چشمش به صفحه مانیتور می افتد:

 

گیرنده : همسر عزیزم

 

موضوع : من رسیدم

 

میدونم که از گرفتن این نامه حسابی غافلگیر شدی . راستش انها اینجا کامپیوتر دارند و هر کس به اینجا می اید میتونه برای عزیزانش نامه بفرسته . من همین الان رسیدم و همه چیز را چک کردم . همه چیز برای ورود تو رو به راهه . فردا میبینمت . امیدوارم سفر تو هم مثل سفر من بی خطر باشه . وای چه قدر اینجا گرمه

 

[ شنبه 10 تير 1391برچسب:, ] [ 11:55 ] [ مرتضاااااااا ]

 خوشبخت ترین مردم کسانی هستن که خواسته های خودشون رو

                                     بخاطر کسانی که دوستشون دارن تغییرمیدن                

[ شنبه 10 تير 1391برچسب:, ] [ 11:55 ] [ مرتضاااااااا ]

گفتم ای یار ، گفت زهر مار                 گفتم تو حوری ،گفت تو مرده شوری

 

گفتم از درد عشق تو من بیمارم             گفت به درک مگه من پرستارم

 

از درد عشق رفتم پیش طبیب                گفتم ای طبیب دعوا عشق چیست؟

 

گفت شش بوسه بر گوشه لب                 دوتا صبح ،دوتا ظهر ،دو تا شب

 

 

      دراین دنیا نکردم من گنـــــــاهی فقط کردم به چشمانـــــت نگاهی

 

 

[ شنبه 10 تير 1391برچسب:, ] [ 11:55 ] [ مرتضاااااااا ]

روزی دهقان و همسرش جهت بردن بذر به مذرعه مجبور شدند كودك خردسالشان را كه در خواب بود برای مدت كوتاهی در منزل تنها بگذارند و از طرفی وجود سگ با وفای نگهبان در منزل خیالشان را از خطر جانوران درنده همچون گرگ آسوده می كرد .
چون آن دو فراغت از كار برگشتند سگ را با پوزه خونین و بی تاب رو در روی خود دیدند كه انتظار آمدن آنها را می كشید . زن فریاد بر آورد سگ كودكم را خورد و مرد دهقان بی درنگ بر پیشانی سگ نشانه رفت و با شلیگ یك گلوله آن را از پای در آورد
.
چون سراسیمه به درون خانه رفتند دیدند كودك هنوز در خواب عمیق است و گرگی از پای در آمده و با بدن خونین

نقش بر زمین افتاده است و اتاق از جنگ سخت گرگ و سگ حكایت دارد
.

 راستی آن دهقان با پیش داوری نابجای خود چگونه می تواند درون خود را التیام بخشد ؟
 بیاییم قبل از هر چیز نسبت به یكدیگر پیش داوری نكنیم 
آگاهی خود را نسبت به كردار ، پندار و گفتار دیگران افزون كنیم.

 

[ جمعه 9 تير 1391برچسب:, ] [ 19:48 ] [ مرتضاااااااا ]

پسر به دختر گفت اگه یه روزی به قلب احتیاج داشته باشی اولین نفری هستم که میام تا قلبمو با تمام وجودم تقدیمت کنم.دختر لبخندی زد و گفت: ممنونم.
تا اینکه یک روز اون اتفاق افتاد...حال دختر خوب نبود...نیاز فوری به قلب داشت...از پسر خبری نبود...دختر با خودش میگفت:میدونی که من هیچوقت نمیذاشتم تو قلبتو به من بدی و به خاطر من خودتو فدا کنی...ولی این بود اون حرفات...حتی برای دیدنمم نیومدی…شاید من دیگه هیچوقت زنده نباشم... آرام آرام گریست و دیگر چیزی نفهمید…
چشمانش را باز کرد...دکتر بالای سرش بود. به دکتر گفت چه اتفاقی افتاده؟دکتر گفت: نگران نباشید، پیوند قلبتون با موفقیت انجام شده. شما باید استراحت کنید...درضمن این نامه برای شماست!
دختر نامه رو برداشت. اثری از اسم روی پاکت دیده نمیشد. بازش کرد و درون آن چنین نوشته شده بود:
سلام عزیزم. الان که این نامه رو میخونی من در قلب تو زنده ام. از دستم ناراحت نباش که بهت سر نزدم چون میدونستم اگه بیام هرگز نمیذاری که قلبمو بهت بدم، نیومدم تا بتونم این کارو انجام بدم، امیدوارم عملت موفقیت آمیز باشه.(عاشقتم تا بینهایت)
دختر نمیتوانست باور کند، اون این کارو کرده بود،اون قلبشو به دختر داده بود...
آرام اسم پسر را صدا کرد و قطره های اشک روی صورتش جاری شد و به خودش گفت چرا هیچوقت حرفاشو باور نکردم…


[ جمعه 9 تير 1391برچسب:, ] [ 19:41 ] [ مرتضاااااااا ]

زندگی یعنی نگاه کردن به این عکس

حال، با این وجود زندگی خود را چگونه خواهیم گذراند؟



 

[ جمعه 9 تير 1391برچسب:, ] [ 19:29 ] [ مرتضاااااااا ]

پروردگارا 

داده هایت ، نداده هایت و گرفته هایت را شکر می گویم

چون داده هایت نعمت ، نداده هایت حکمت و گرفته هایت امتحان است.

داستان ادامه مطلب

 


ادامه مطلب
[ جمعه 9 تير 1391برچسب:, ] [ 18:17 ] [ مرتضاااااااا ]

استادی در شروع کلاس درس، لیوانی پر از آب به دست گرفت و آن را بالا گرفت که همه ببینند. بعد، از شاگردان پرسید: به نظر شما وزن این لیوان چقدر است؟  شاگردان جواب دادند: " 50 گرم ، 100 گرم ، 150 گرم "
استاد گفت: من هم بدون وزن کردن، نمی دانم دقیقا وزنش چقدر است. اما سوال من این است: اگر من این لیوان آب را چند دقیقه همین طور نگه دارم، چه اتفاقی خواهد افتاد؟
شاگردان گفتند: هیچ اتفاقی نمی افتد.
استاد پرسید:
خوب، اگر یک ساعت همین طور نگه دارم، چه اتفاقی می افتد؟
یکی از شاگردان گفت: دست تان کم کم درد میگیرد.
حق با توست. حالا اگر یک روز تمام آن را نگه دارم چه؟
شاگرد دیگری گفت: دست تان بی حس می شود.
عضلات به شدت تحت فشار قرار میگیرند و فلج می شوند. و مطمئنا کارتان به بیمارستان خواهد کشید و همه شاگردان خندیدند.
استاد گفت: خیلی خوب است. ولی آیا در این مدت وزن لیوان تغییر کرده است ؟ 
شاگردان جواب دادند: نه 
پس چه چیز باعث درد و فشار روی عضلات می شود؟
در عوض من چه باید بکنم؟
شاگردان گیج شدند. یکی از آنها گفت: لیوان را زمین بگذارید.
استاد گفت: دقیقا مشکلات زندگی هم مثل همین است.
اگر آنها را چند دقیقه در ذهن تان نگه دارید اشکالی ندارد. 
اما اگر مدت طولانی تری به آنها فکر کنید، به درد خواهند آمد.
اگر بیشتر از آن نگه شان دارید، فلج تان می کنند و دیگر قادر به انجام کاری نخواهید بود.

فکر کردن به مشکلات زندگی مهم است، اما مهم تر آن است که در پایان هر روز و پیش از خواب، آنها را زمین بگذارید.
به این ترتیب تحت فشار قرار نمی گیرید و هر روز صبح سرحال و قوی بیدار می شوید و قادر خواهید بود از عهده هر مسئله و چالشی که برایتان پیش می آید، برآیید!
[ جمعه 9 تير 1391برچسب:, ] [ 17:53 ] [ مرتضاااااااا ]
برای آدم ها همون قدر باش که برای تو هستند ، 

 

بیشتر که باشی مایه سوء تفاهم و خیلی چیزای دیگه ست .

دنیا را بد ساخته اند … کسی را که دوست داری ، تو را دوست نمی دارد … کسی که تورا دوست دارد ، تو دوستش نمی داری … اما کسی که تو دوستش داری و او هم تو را دوست دارد … به رسم و آئین هرگز به هم نمی رسند … و این رنج است …     (دکتر علی شریعتی)

خدا و انسان و عشق ، این است امانتی که بر دوش ما سنگینی می کند !


این اتفاقات نیستند که زندگی ما را می سازند 

 

بلکه عکس العمل ما نسبت به آن اتفاقات است که زندگی ما را شکل می دهد.


از آنچه که در گذشته تجربه کرده ایم در آینده بکار ببریم مثل اینکه دوباره عمر کرده باشیم

آنچه با سخاوت بدهي، به تو باز خواهد گشت

صبح روشن از شب تاريک سر مي زند

[ جمعه 9 تير 1391برچسب:, ] [ 17:41 ] [ مرتضاااااااا ]

دلم تنگ است این شبها، یقین دارم که می دانی

صدای غربت من را از احساسم تو می خوانی

شدم از درد تنهایی گلی پژمرده و غمگین

بیا ای ابر پاییزی که دردم را تو می دانی

 

[ جمعه 9 تير 1391برچسب:, ] [ 17:41 ] [ مرتضاااااااا ]
زن و مرد از راهی می رفتند، ماموران آنها را دیدند وآنها را خواستند!
پرسیدند شما چه نسبتی با هم دارید؟
زن و مرد جواب دادند زن و شوهریم
ماموران مدرک خواستند،
زن و مرد گفتند نداریم !
ماموران گفتند چگونه باور کنیم که شما زن و شوهرید ؟!
زن و مرد گفتند ...

برای ثابت کردن این امرنشانه های فراوانی داریم ... !

اول اینکه آن افرادی که شما می گویید دست در دست هم می روند،
ما دستهایمان از هم جداست!

دوم، آنها هنگام راه رفتن و صحبت کردن به هم نگاه می کنند،
ما رویمان به طرف دیگریست!

سوم آنکه آنها هنگام صحبت کردن و راه رفتن،با هم با احساس حرف می زنند،
ما احساسی به هم نداریم!

چهارم آنکه آنها با هم بگو بخند می کنند،
می بینید که، ما غمگینیم!

پنجم، آنها چسبیده به هم راه می روند،
اما یکی ازما جلوترازدیگری می رود!

ششم آنکه آنها هنگام با هم بودن کیکی، بستنی ای، چیزی می خورند،
ما هیچ نمی خوریم!

هفتم، آنها هنگام با هم بودن بهترین لباسهایشان را می پوشند،
ما لباسهای کهنه تنمان است.. !

هشتم، ...

ماموران گفتند
خیلی خوب،
بروید،
بروید،..
فقط بروید ... !
[ جمعه 9 تير 1391برچسب:, ] [ 17:41 ] [ مرتضاااااااا ]
مامان و بابا داشتند تلویزیون تماشا می کردند که مامان گفت: "من خسته ام و دیگه دیر وقته، میرم که بخوابم".

مامان بلند شد، به آشپزخانه رفت و مشغول تهیه ساندویچ های ناهار فردا شد، سپس ظرف ها را شست، برای شام فردا از فریزر گوشت بیرون آورد، قفسه ها را مرتب کرد، شکرپاش را پرکرد، ظرف ها را خشک کرد و در کابینت قرار داد و کتری را برای صبحانه فردا از آب پر کرد. بعد همه لباس های کثیف را در ماشین لباسشویی ریخت، پیراهنی را اتو کرد و دکمه لباسی را دوخت. اسباب بازی های روی زمین را جمع کرد و دفترچه تلفن را سرجایش در کشوی میز برگرداند. گلدان ها را آب داد، سطل آشغال اتاق را خالی کرد و حوله خیسی را روی بند انداخت. بعد ایستاد و خمیازه ای کشید، کش و قوسی به بدنش داد و به طرف اتاق خواب به حرکت درآمد، کنار میز ایستاد و یادداشتی برای معلم نوشت، مقداری پول را برای سفر شمرد و کنارگذاشت و کتابی را که زیر صندلی افتاده بود برداشت. بعد کارت تبرکی را برای تولد یکی از دوستان امضا کرد و در پاکتی گذاشت، آدرس را روی آن نوشت و تمبر چسباند؛ مایحتاج را نیز روی کاغذ نوشت و هر دو را در نزدیکی کیف خود قرارداد. سپس دندان هایش رامسواک زد.

باباگفت: "فکرکردم گفتی داری میری بخوابی"

و مامان گفت: "درست شنیدی دارم میرم."

سپس چراغ حیاط را روشن کرد و درها را بست. پس از آن به تک تک بچه ها سر زد، چراغ ها را خاموش کرد، لباس های به هم ریخته را به چوب رختی آویخت، جوراب های کثیف را در سبد انداخت، با یکی از بچه ها که هنوز بیدار بود و تکالیفش را انجام می داد گپی زد، ساعت را برای صبح کوک کرد، لباس های شسته را پهن کرد، جا کفشی را مرتب کرد و شش چیز دیگر را به فهرست کارهای مهمی که باید فردا انجام دهد، اضافه کرد. سپس به دعا و نیایش نشست.

در همان موقع بابا تلویزیون را خاموش کرد و بدون اینکه شخص خاصی مورد نظرش باشد گفت: "من میرم بخوابم" و بدون توجه به هیچ چیز دیگری، دقیقاً همین کار را انجام داد!


[ جمعه 9 تير 1391برچسب:, ] [ 17:41 ] [ مرتضاااااااا ]
مردی متوجه شد که گوش همسرش سنگین شده و شنوایی اش کم شده است…

به نظرش رسید که همسرش باید سمعک بگذارد ولی نمی دانست این موضوع را چگونه با او درمیان بگذارد.
به این خاطر، نزد دکتر خانوادگی شان رفت و مشکل را با او درمیان گذاشت.
دکتر گفت: برای اینکه بتوانی دقیقتر به من بگویی که میزان ناشنوایی همسرت چقدر است، آزمایش ساده ای وجود دارد. این کار را انجام بده و جوابش را به من بگو…

« ابتدا در فاصله ۴ متری او بایست و با صدای معمولی، مطلبی را به او بگو. اگر نشنید، همین کار را در فاصله ۳ متری تکرار کن. بعد در ۲ متری و به همین ترتیب تا بالاخره جواب بدهد. »

آن شب همسر آن مرد در آشپزخانه سرگرم تهیه شام بود و خود او در اتاق پذیرایی نشسته بود. مرد به خودش گفت: الان فاصله ما حدود ۴ متر است. بگذار امتحان کنم.

سپس با صدای معمولی از همسرش پرسید:

« عزیزم ، شام چی داریم؟ »

جوابی نشنید بعد بلند شد و یک متر به جلوتر به سمت آشپزخانه رفت و همان سوال را دوباره پرسید و باز هم جوابی نشنید. بازهم جلوتر رفت و به درب آشپزخانه رسید. سوالش را تکرار کرد و بازهم جوابی نشنید. این بار جلوتر رفت و درست از پشت همسرش گفت:

« عزیزم شام چی داریم؟ »

و همسرش گفت:

« مگه کری؟! » برای چهارمین بار میگم: « خوراک مرغ » !!

[ جمعه 9 تير 1391برچسب:, ] [ 17:41 ] [ مرتضاااااااا ]

خداوند به سه طریق به دعاها جواب می دهد:
او می گوید آری و آنچه می خواهی به تو می دهد.
او میگوید نه و چیز بهتری به تو می دهد.
او می گوید صبر کن و بهترین را به تو می دهد

در اندرون همه ما خزانه‌ای بیکران از عشق و شادمانی و نعمت هست که می‌تواند آنچه را که در آرزوی آنیم، برایمان فراهم کند

[ جمعه 9 تير 1391برچسب:, ] [ 17:41 ] [ مرتضاااااااا ]

رویای با تو بودن را نمی توان نوشت نمی توان گفت و حتی نمیتوان سرود
با تو بودن قصه شیرینی است به وسعت تلخی تنهایی
و داشتن تو فانوسی به روشنایی هر چه تاریکی در نداشتند
و...و من همچون غربت زدای در اغوش بی کران دریای بی کسی
به انتظار ساحل نگاهت می نشینم و می مانم تا ابد
وتا وقتی که شبنم زلال احساست زنگار غم را از وجودم بشوید
بانوی دریای من...

[ جمعه 9 تير 1391برچسب:, ] [ 17:41 ] [ مرتضاااااااا ]

 
[ جمعه 9 تير 1391برچسب:, ] [ 17:41 ] [ مرتضاااااااا ]
 

 

شاید چشم‌های ما نیاز داشته باشند که گاهی با اشک‌های‌مان شسته شوند، تا بار دیگر زندگی را با نگاه شفاف‌تری ببینیم.

  

هیچگاه امید کسی را ناامید نکن ، شاید امید تنها دارایی او باشد .

  

با پدران خود نیکی رفتار کنید، تا پسرانتان به شما نیکی کنند.

 

وقتي در زندگي به داشتني هاي خود فکر مي کنيم خود را خوشبخت و زماني که به نداشته مي انديشيم خود را بدبخت حس مي کنيم . پس خوشبختي ما در تصور خود ماست

 

 خوشبختي، فاصله ي اين بدختي تا بدبختي بعدي است

 

تقريبآ همه مردم بخشي از عمرشان را ، در تلاش براي نشان دادن ويژگي هايي که ندارند ، تلف مي کنند .

 

 اگر فقیر به دنیا آمده‌اید، این اشتباه شما نیست اما اگر فقیر بمیرید، این اشتباه شما است.پس تلاش بر این باشد که فقیر نمیرید.

 

برنده شدن همیشه به معنی اولین بودن نیست. برنده شدن به معنی انجام کار، بهتر از دفعات قبل است.

 

در زندگی خود هیچوقت چهار چیز را نشکنید.

 اعتماد، قول، ارتباط و قلب. شکسته شدن آنها صدائی ندارد ولی دردناک است.

 

همیشه یک ذره حقیقت پشت هر "فقط یه شوخی بود"،

یک کم کنجکاوی پشت "همینطوری پرسیدم"،

قدری احساسات پشت "به من چه اصلا" ،

مقداری خرد پشت "چه بدونم" و

اندکی درد پشت "اشکال نداره" هست

 

 

 

[ جمعه 9 تير 1391برچسب:, ] [ 17:41 ] [ مرتضاااااااا ]

دختری به کوروش گفت من عاشقتم گفت لیاقت تورا برادرم دارد که از من زیباتراست و در پشت سرت قرار دارد دختر برگشتودیدپشت سرش کسی نیست کوروش گفت تو اگر عاشق من بودی هرگز پشت سرت را نگاه نمی کردی .

پدر دستشو گذاشت رو شونه پسرشو پرسید تو قویتری یا من پسر گفت من پدر با کمی دلشکستگی دوباره پرسید تو قویتری یا من پسر با صدای محکم تری گفت من پدر دستشو برداشت و دو قدم رفت ودوباره پرسید تو قویتری یامن پسر گفت شما پدرجان پدر پرسید چرا حرفت رو عوض کردی پسر گفت زمانی که دستت روی شانه هایم بود احساس کردم که یک دنیا پشت سرمه*  * 

 

[ جمعه 9 تير 1391برچسب:, ] [ 17:41 ] [ مرتضاااااااا ]

  

عشق ویژگی‌هایی دارد كه در همه مشترك است که این ویژگی‌ها عبارتند از :

1ـ دلبستگی و نیاز به یكدیگر (زندگی بدون او برایم سخت است)

2ـ اهمیت داشتن (حاضرم هر كاری برایش انجام دهم)

3 ـ ایجاد تحمل برای خطاهای یكدیگر (با این كه از كارش ناراحت شدم اما چون عاشقش هستم او را می‌بخشم)

4ـ اعتماد و امنیت به‌طوری كه می‌تواند رازهایش را برای او بگوید (من هر حرفی را به او می‌گویم و در كنارش احساس امنیت می‌كنم)

 اینها ویژگی‌هایی است كه وقتی عاشق می‌شویم در ما ایجاد می‌شود. اما به غیر از این ویژگی‌ها عاشق شدن در ما احساس‌های مثبت و منفی نیز ایجاد می‌كند كه می‌توان احساسات مثبت را مانند شادی و شور و نشاط كه معمولاً در اوایل عاشق شدن اتفاق می‌افتد، تجربه كرد و احساس‌های منفی نیز مثل دلتنگی و بی‌قراری و عدم تمركز بر كار و درس و... گاهی نیز احساس‌های دوسوگرا و متناقض مثل عشق و نفرت كه بیشتر در زن‌ها پیش می‌آید اتفاق می‌افتند. معمولاً افراد عشقشان را به این اشكال به هم ابراز می‌كنند:

ابراز محبت ،

تبادل پاداش‌ها و كارهایی كه برای هم می‌كنند ، 

حمایت‌های عاطفی و اخلاقی و صبر و تحمل در قبال كارهای ناخوشایند طرف مقابل .

با این حال با توجه به معانی و تعابیری كه ما از عشق داریم، می‌توانیم با این خطرات نیز مواجه شویم كه شامل هوس، درگیر شدن با فرد نامتناسب، ندیدن عیوب، ماجراجویی، تبدیل كردن رابطه به یك درام و ادامه دادن رابطه به رغم بدرفتاری‌های طرف مقابل می‌شود.

 

[ پنج شنبه 8 تير 1391برچسب:, ] [ 21:31 ] [ مرتضاااااااا ]
صفحه قبل 1 ... 51 52 53 54 55 ... 58 صفحه بعد
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید امیدوارم که مطالب این وبلاگ مورد استفاده شما قرار گیرد. چهار چيز است که قابل بازيابي نيست سنگ پس از پرتاب شدن، سخن پس از گفته شدن، فرصت پس از از دست رفتن، و زمان پس از سپري شدن.