حرف های دلنشین من و تو | ||
|
پس از ۱۱ سال زوجی صاحب فرزند پسری شدند. آن دو عاشق هم بودند و پسرشان را بسیار دوست داشتند. فرزندشان حدوداً دو ساله بود که روزی مرد بطری باز یک دارو را در وسط آشپزخانه مشاهده کرد و چون برای رسیدن به محل کار دیرش شده بود به همسرش گفت که درب بطری را ببندد و آنرا در قفسه قرار دهد. مادر پر مشغله موضوع را به کل فراموش کرد. پسر بچه کوچک بطری را دید و رنگ آن توجهش را جلب کرد به سمتش رفت و همه آنرا خورد. او دچار مسمومیت شدید شد و به زمین افتاد. مادرش سریع او را به بیمارستان رساند ولی شدت مسمومیت به حدی بود که آن کودک جان سپرد. مادر بهت زده شد و بسیار از اینکه با شوهرش مواجه شود وحشت داشت. اون لحظه ای که گفتی : . . . یکی بهتر از تورو پیدا کردم . . . . . . یاد گفتم : . . . من بهترین رو دارم نسلی هستیم که مهمترین حرف های زندگی مان را نگفتیم، پشت چهره خود مخفی کردیم مــی دونـی تَلـــخ تَــریـن اِتفــــاق چیـــه؟ اینـــه کـِـه تــــو بِخـــوای..... اونــــَم بِخـــــواد...... وَلـــی سَـــر نِـــوِشتــــ نَخــــواد.......
زِندگـــي در حــــــــال بارگـــــــيري است، لطفاً صـَــــبر کـُــنيد.. اينجـا سُــــرعت خوشــــبختي بسيار کــــم است...!! تـــا زندگــــــــي ات لُـود شـــــــود .. عُمـــــــــرت تمـام شــده
دختري ازدواج کرد و به خانه شوهر رفت ولي هرگز نمي توانست با مادرشوهرش کنار بيايد و هر روز با هم جرو بحث مي کردند. عاقبت يک روز دختر نزد داروسازي که دوست صميمي پدرش بود رفت و از او تقاضا کرد تا سمي به او بدهد تا بتواند مادر شوهرش را بکشد! داروساز گفت اگر سم خطرناکي به او بدهد و مادر شوهرش کشته شود، همه به او شک خواهند برد، پس معجوني به دختر داد و گفت که هر روز مقداري از آن را در غذاي مادر شوهر بريزد تا سم معجون کم کم در او اثر کند و او را بکشد و توصيه کرد تا در اين مدت با مادر شوهر مدارا کند تا کسي به او شک نکند. دختر معجون را گرفت و خوشحال به خانه برگشت و هر روز مقـداري از آن را در غـذاي مادر شوهـر مي ريخت و با مهرباني به او مي داد. هفته ها گذشت و با مهر و محبت عروس، اخلاق مادر شوهر هم بهتر و بهتر شد تا آنجا که يک روز دختر نزد داروساز رفت و به او گفت: آقاي دکتر عزيز، ديگر از مادر شوهرم متنفر نيستم. حالا او را مانند مادرم دوست دارم و ديگر دلم نمي خواهد که بميرد، خواهش مي کنم داروي ديگري به من بدهيد تا سم را از بدنش خارج کند. داروساز لبخندي زد و گفت: دخترم ، نگران نباش. آن معجوني که به تو دادم سم نبود بلکه سم در ذهن خود تو بود که حالا با عشق به مادر شوهرت از بين رفته است. مردي به پدر همسرش گفت :
توی زندگی بعضی چیز ها بزرگ ، بعضی چیز ها کوچک ، بعضی چیز ها ساده و بعضی چیز ها مهم هستند
کاش میشد سرنوشت خویش را از سر نوشت
با تو بودن رویای من است رویای بی انتها که با یاد تو شروع به زنده شدن می کند و در سرزمین عشقم جاویدان میماند و به زندگی ادامه میدهد
دستايي رو پيدا کن که در ضعيف ترين حالتت نگهت دارن چشمايي که در زشت ترين حالتت نگاهت کنن قلبي رو که وقتي توي بد ترين حالت هستي دوست داشته باشه اگر تونستي اينارو پيدا کني بدون که عشق رو پيدا کردي مرد آمد و دردی به دل عالم شد
از روز ازل قیمت زنها غم شد در دفتر خاطرات حوا خواندم جانم به لب رسید تا که آدم آدم شد
تشنه ام این رمضان تشنه تر از هر رمضان شب قدر آمده تا قدر دل خویش بدانی لیله القدر عزیزی است بیا دل بتکانیم سهم ما چیست از این روز همین خانه تکانی خـــבایـــا اگر روزی زن عشق می كارد و كینه درو می كند... دیه اش نصف دیه توست و مجازات زنایش با تو برابر... می تواند تنها یك همسر داشته باشد و تو مختار به داشتن چهار همسرهستی.... برای ازدواجش ــ در هر سنی ـ اجازه ولی لازم است و تو هر زمانی بخواهی به لطف قانونگذار میتوانی ازدواج كنی... در محبسی به نام بكارت زندانی است و تو... او كتك می خورد و تو محاكمه نمی شوی... او می زاید و تو برای فرزندش نام انتخاب می كنی...او درد می كشد و تو نگرانی كه كودك دختر نباشد... او بی خوابی می كشد و تو خواب کنار آشیانه ی تو آشیانه میکنم فضای آشیانه را پر از ترانه میکنم کسی سوال میکند بخاطر چه زنده ای؟؟؟؟؟ و من برای زندگی تو را بهانه میکنم......
آدمايي هستن که نمي دانم دلم گم شده يا اوني كه دل به او سپردم.
وقتي پرنده اي زنده است مورچه ها را مي خورد
دلم ميخواهد دفتر مشقم را باز کنم و دوباره تمرين کنم ؛ خوش به حالت آدم! فقط خودت بودی و حوا... وگرنه حوای تو هم هوایی می شد... یه روز یه جوونی سرش رو می چسبونه به شیشه آرایشگاه و از آرایشگر می پرسه چقدر طول می کشه تا نوبت من بشه؟ ای کاش زمان به عقب بر میگشت
خوشبختي يك سفر است، نه يك مقصد ... هيچ زماني بهتر از همين لحظه براي شاد بودن وجود ندارد.
هنگامی که به دنیا می آیی همه می خندند در حالی که تو می گریی پس ای عزیز زندگیت را چنان بگذران که در روز مرگ در حالی که همه می گریند تو تنها کسی باشی که می خندی . خدایا کفر نمیگویم، پریشانم، چه میخواهی تو از جانم؟! مرا بی آنکه خود خواهم اسیر زندگی کردی. بعضی ها گریه نمی کنند ؛...!
زنـدگـــــــــي را نفسي ارزش غم خوردن نيست و دلم بس تنگ است باز هم ميخندم آنقدر ميخندم كه غم از روي رود… زنـدگــــــــي بايد كرد گاه با يك گل سرخ گاه با يك دل تنگ گاه بايد روييد در پس اين باران گاه بايد خنديد بر غمي بيپايان… زنـدگـــــــــي زيباست چشمي باز کن
همیشه فاصله بوده بین دستای منو تو با همین تلخی گذشته شب و روزای منو تو راه دوری بین ما نیست اما باز اینم زیاده تنها پیوند منو تو دست مهربون باده تن ادمی شریف است به جان ادمیت در شادی علت باشیم نه شریک ، و در غم شریک باشیم نه علت خدا به فرشته ها شعور داد بدون شعوت به حیوان ها شهوت داد بدون شعور و به انسان هر دو را... چقدر سخته برای کسی که با تمام وجودت دوسش داری فقط یک تجربه باشی
در این شبهای رمضان ، تو را به خدا سر سفره افطار دستهات رو با خلوص نیت به آسمان دراز کن و همون بالا نگهدار بزار بقیه هم یه لقمه بخورن خب ! از بالاترین فضیلت ها در ماه رمضان ، افطاری دادن است منتظر تماس شما هستیم . . . !
تبلیغ حیف نون برای حجاب در ماه رمضان ! “به زلفانت بیاموز که بیرونش ارزش دیدن ندارد”
فرا رسیدن ماه زولبیا و بامیه بیخوابی شبانه ، گرسنگی روزانه ، روز شماری ماهانه پرخوری سحرانه ، افطاری شاهانه و توقع آمرزش سالانه !
به جعفر بی مخ گفتن نماز میخونی ؟ گفت عادت ندارم گفتن روزه چی ؟ گفت طاقت ندارم گفتن چرا سحر و افطار میخوری ؟ گفت اونقدرا هم که کافر نیستم ! هیچ وقت داشته هایت رو دست کم نگیر
واسه شکستن یه دل فقط یه لحظه وقت می خواد.اما واسهاینکه از دلش در بیاری شاید هیچ وقت فرصت نداشته باشی...شکستن دل |
|
[ طراحي : قالب سبز ] [ Weblog Themes By : GreenSkin.ir ] |